وقتی این وبلاگ رو ساختم، ترم اول کارشناسی بودم. اون ترم فلسفه و منطق داشتیم؛ من یه وبلاگ ساخته بودم که به جز سایت، اپلیکیشن اندروید هم داشت و یادم نمیاد دقیقا چه سایتی بود، ولی یادمه سر کلاس فلسفه و منطق هر از گاهی بازش میکردم و از حرفهای استاد مینوشتم، از اینکه متوجه نمیشم اصلا چی میگه، اینکه کی این دوران تموم میشه و منم این رشته رو ول میکنم. چند روز بعد متوجه شدم من از وبلاگ، نوشتن و تایپ کردن با کیبورد لپتاپم رو دوست دارم و اون حس ثبت کردن همه چیز، خیلی هم راضیم نمیکنه. چند روز پیش شد پنجمین سالی که من میخواستم با کیبورد لپتاپ اینجا تایپ کنم، و نمیدونم چندمین ماهی که اون ماه فقط یک پست نوشتم اینجا. قبلا هر وقت تصمیم بزرگی میگرفتم، اولین چیزی که میخواستم حذفش کنم وبلاگم بود، الان بخوام تصمیم بزرگی بگیرم، میگم یادم باشه ازش توی وبلاگم بنویسم، و مثل هزارتا چیز دیگه یادم میره و توی صفحه زندگی و روزمرگی گم میشه. ولی وبلاگ عزیزم، راهی که اومدیم طولانی بود. حداقل دیگه الان دوست ندارم حذفت کنم، مثل خونهای هستی که میشه همیشه بهش برگشت. میشه مثل همیشه از امید نوشت، از اینکه حتی اگه آرزوها برای نرسیدن باشن، ما آرزوهای جدید پیدا میکنیم و به راهمون ادامه میدیم؛ هر چند که هر روز همه چیز بدتر بشه. این وبلاگ زیاد دیده که من بنویسم خودم رو دوست ندارم و راضی نیستم و ... ولی باید این رو هم ببینه که من همه چیز رو پشت سر گذاشتم. هیچ وقت توی مسیری که داری میری، اینطوری به نظر نمیاد که واقعا داری یه کاری میکنی و همین ذره ذره انجام دادنهاست که آخرش قراره باعث بشن تفاوت رو ببینی. هر پستی که اینجا گذاشتم همون ذره ذره رفتنها بود برام، نه اینکه به چیزی رسیده باشم، ولی میشه دید. تفاوت کسی رو که الان داره تایپ میکنه، با کسی که پنج سال پیش جهانش خیلی بستهتر و کوچیکتر از اینها بود، میشه دید؛ حتی شاید با النای پنج ماه پیش. و خب این تمام چیزیه که من رو امیدوار میکنه به ادامه دادن، به اینکه ببینم تبدیل به چه کسی میشم و زندگی چی برام میاره. چون نمیدونیم چی میشه، و ندونستن بعضی وقتها واقعا خوبه.
نوشته شده در پنجشنبه, ۲۵ دی ۹۹، ۰۹:۵۷
توسط Elle
| ۲
نظر