دو روز پیش یک سال شد؛ اون شبی که تو چالوس بودیم حرف زدم باهاش. جشن کوچیکی گرفتیم و فرض کردیم منِ جهان موازی دعوتش کرده برا شام. ماکارونی درست کردیم، الکل رو آزاد اعلام کردیم، با هم شعر خوندیم و به یاد اون شبی که قیافههامون "آخه واااقعا چطور ممکنه؟!" بود، خندیدیم. امروز اما نشستم رو تاب دونفرهی حیاط باصفای اینجا و آهنگ بالا تو گوشمه. خیالت میخواست بیاد بشینه پیشم، نذاشتم اما. من از این فاصله هم دلم گرمه، حالم خوبه، یادت شده عطر یاس و پیچیده تو هوا بین این چراغ آبیا. حالا بعد از مدتها "امید داریم".
دلم میخواد باهاش برم بیرون و بدون اینکه فکر کنم دارم چی میگم، شروع کنم به حرف زدن. بعد اونم بگه و دوتایی با صدای بلند فحش بدیم به این دنیا. بعد من گریهم بگیره و بگم قرار نبود اینجوری بشه مهشید. حرف بزنیم و حرف بزنیم و آخرش با خنده اشکامو پاک کنم و بگم اما از اول شروع میکنیم مگه نه؟ تو هم بگی آره بابا دیوونه، مگه چند سالمونه هنوز؟ اما لعنت به کارآموزی که دوری ازم!
Max Richter
دریافت
شاید ده بار نوشتم و پاک کردم یا پیشنویس شدن؛ چون هیچ کلمهای واسه بیان کردن سه و نیم تا شش صبح دیروز کافی نیست. کلمهها تسلیم شدن دردت به جان. on the nature of daylight تو گوشمه به یاد تابستون خاکستری نود و پنج و شبهایی که با آرام حرف میزدم با این آهنگ گریه میکردم؛ راستش رو بخوای Max Richter بهونه بود اون روزا، میتونستم با جونی جونُمِ لیلا فروهرم گریه کنم شاید. آدما حافظههای مختلفی دارن و من این روزا خیلی بین حسای مختلفی که تو این بیست و دو سال تجربه کردم، گشتم تا ببینم کدومشون مزهی حس الآنم رو میدن؟ کدومشون شبیه تنفرم از جبر جغرافیاییه؟ یا شبیه زندگی کردن رویای یازده ماه پیشم. گفتی "آدامین اوریین سیندیریسان" و من هیچ حسی رو پیدا نکردم که شبیه این باشه. انگار یکی تو اوج ناراحتی هلم داد پایین و من نتونستم بفهمم. با اون راپیدی که نقاشی میکشم گوشه سمت چپ لپتاپم اون اسمی که بهم دادی رو نوشتم. همونی که گفتی من تا ابد با همون اسم میمونم تو ذهنت. حتی دلم نمیاد اینجا بنویسمش، اینم شبیه هیچ حسی نیست راستشو بخوای. ندیدنت هم شبیه هیچ ندیدنی نیست؛ انگار یه عمر فاصلهست از من به همه چی. قفس کلماتم پر از پرستوهای سفیدن؛ راهی به آزادی نیست و به قول فرهاد منم صبر میکنم دیگه، نکنم چه کنم.
خواستم بنویسم این روزا مهشید مهمّات منه؛ واسه ادامه دادنها، واسه هنوزم امید داریمها؛ واسه هر کی رو هم نداشته باشیم همدیگه رو که داریم، گفتنها. حرف زدیم و زدیم و تهش گفتیم آره خلاصه، نداریم آرزو که کم. که یادم بمونه من قراره قبل از اون برسم و امید رسیدن باشم واسش، ته دلش گرم باشه که منتظرشم؛ که یادم باشه our story isn't over yet..