یه دل میگه تابستون عزیز، کش بیا تــــــا میتونی؛ بذار خستگیها، زخمها، بیحوصلگیها و نتونستنها رو تو روزای بلندت جا بذاریم و بریم پاییز رو بغل کنیم؛ یه دلم میگه تموم کن لعنتی، بکش این دندون لق رو راحت شیم. اما چشامو میبندم و غرق میشم تو این خیال نازک قشنگ؛ که غبار صبح تماشاست, هرچه بادا باد. من بخندم جهان خراب هم میخندد؛ نه؟