دلم میخواد مثل قبلترها پنلم رو باز کنم و بنویسم؛ از هر چی. از سیارهی کوچیکی که روی دستم کشیدم، از اینکه چقدر دلم میخواست فردا با هم بریم نمایشگاه کتاب، یا باهم بریم کادوی تولد بگیریم برای مامانش، از اینکه همین الان کینگرام داره میخونه «به تو بنده نفسم»، از جایی که هستم، از جاهایی که نیستم اما چقدر دلم میخواست باشم، از شعری که رو دیوار روبهروم نوشتم، یا از اینکه هنوز هم «امید بذر هویت ماست»، از نشونهها، آخ از نشونهها، از خاصّه در اردیبهشت؛ ولی خیلی شلوغه اینجا، شلوغتر از اونی که میخواستم.