«وقتی می‌ریزن هواپیماهای تو، بمباشونو، رو سرم»

باید برای چهارتا امتحان شنبه حسابی درس بخونم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم موقع انتخاب واحد قطعا مست بودم که تصمیم گرفتم توی دو روز شش تا امتحان بدم؛ شش درس تخصصی. علاوه‌بر اون باید ترجمه‌ای رو که الان دارم و اصلا پیش نمی‌ره، تا پس‌فردا تموم کنم. باید حواسم به چیزهایی که می‌خورم باشه و وقتی یه ساقه طلایی با روکش شکلاتی رو گاز می‌زنم، گوشه ذهنم هم بگم که اوهوم، ۷۴ کالری. باید حواسم باشه هر چیزی که از ترجمه می‌آد دستم، مستقیما از این یکی دستم ندم که بره؛ باید حساب کتاب کردن یاد بگیرم و همچنین زندگی کردن. باید ذهنم رو از نقاشی‌هایی که دوست دارم روی سفال بکشم، منحرف کنم سمت پزشکی قانونی. باید حواسم به قانون‌های خودم باشه؛ به حرف نزدن از خواننده محبوبم تو فضاهای مجازیم -غیر از وبلاگ-، به بولد کردن تاریخ‌ها و روزهای مهم روی تقویم اینستاگرام، تا سال بعد و بعدترش یادآوری بشن و با خیال راحت بذارم خاطره‌ها زخمیم کنن، به این وبلاگ و ارتباطی که داره کم رنگ و کم رنگ‌تر می‌شه بینمون، به ۲۵ تیر، آخ ۲۵ تیر و تمــــــام جزئیاتش، به این‌که واسه فارغ‌التحصیلی مهرو چیز دیگه‌ای بگیرم یا نه، به ۹ صبح و ترمینال، به این‌که روز قبلش کیک درست کنم واسه خودمون یا نه، به احتمالات، به آهنگی که یه تیکه‌ش رو نوشتم برای عنوان و به زور می‌خواد توی ذهنم پلی بشه، به نامه‌ای که هنوز جواب ندادم و نمی‌دونم از کجا شروع کنم تا بتونم همه چیز رو جا بدم تو چند سطر، به نامه‌ای که باید بنویسم برای اولین و آخرین بار اما نه تاریخ پست شدنش معلومه و نه فعلا مقصدش، به این‌که هی پست‌های این‌جا رو نخونم، تا بلکه یادم برن و خوندنش بعدها بیش‌تر بچسبه، به این‌که چقدر حواسم نبود و هزار سال به خودم سخت گرفته بودم، گفته بودم همچنین به خود زندگی؟ هوم همین، حواسم باید به رنگ‌های ۲۳ سالگی باشه.

آرزو ﴿ッ﴾
۲۱ خرداد ۱۲:۲۸
آره تقریبا همین که گفتی. امیدوارم منم این‌طور باشم :)
پاسخ :
می‌شی به نظر من :))
آرزو ﴿ッ﴾
۲۱ خرداد ۱۱:۵۵
مثل بقیۀ افراد بیست‌وسه‌ساله‌ای که می‌شناسم نیستی. نمی‌دونم اینی رو که می‌خوام بگم تعریف حساب می‌کنی یا به نظرت بچگانه میاد ولی تو جزو آدم‌بزرگا حساب نمی‌شی تو ذهنم. آدم‌بزر‌گ‌های فراموش‌کار و غیر اهل دل داستان شازده‌کوچولو... :)
ذوق‌زده گشتم *_*
پاسخ :
متوجه شدممم :))) چون خودمم فکر می‌کردم اونایی که 23 سالشونه لابد خیلی بزرگن :))) اصلا عجیب و غریب فکر می‌کردم همیشه؛ که مثلا دیگه خیلی چیزا رو می‌دونن و زندگیشون رو رواله یا آره شازده کوچولو دوست ندارن :)) الان نسبت به 25 همین حس رو دارم. ولی آرزو آدم خودش هر چی جلوتر می‌ره می‌بینه عه بزرگ نشدم که :))) ینی برا من که اینطوریه حداقل و شاید منظور تو هم همین بود. بله بله تعریف محسوب می‌شه، مرسی :))**
آرزو ﴿ッ﴾
۲۱ خرداد ۰۳:۳۳
تصورش هم برام سخته شش تا امتحان تخصصی تو دو روز! امیدوارم همه‌شون رو در حد قابل قبولی خوب بدی و اونایی رو که دوست داری عالی :)
الی؟ من تو رو می‌بینم که یکی دو سال ازم بزرگ‌تری و امیدوار می‌شم وقتی به خودم می‌گم آدم می‌تونه ۲۳ ساله باشه و مثل الی باشه. نمی‌دونم چرا. ولی کلا دوست دارمت. علی‌الخصوص وبلاگت رو :) 
پاسخ :
خودمم به همون حد قابل قبول راضی‌ام واقعا :))
آدم می‌تونه 23 ساله باشه و مثل الی باشه رو متوجه نشدم ولی :)) ینی می‌دونم حتما چیز خوبی گفتی ولی نمی‌دونم 23 ساله‌ها ناامیدن یا چه جوری‌ان که من اونجوری نیستم؟ :))
حالا نه واسه این‌که خودتم گفتی، ولی جدی منم دوست می‌دارمت :)) حتی تک تک جزئیات وبلاگت رو هم، علی‌الخصوص فونت متفاوتش حتی :)) شبیه یه رمان ساده نوشتنتم که هیچی.
آبان ...
۲۰ خرداد ۲۲:۲۷
دلم خواست برگردم به ۲۳سالگی به سال اخر لیسانس این بار تو جواب یه پیام یه چیز دیگه بنویسم ..چیزی که تغییر بده همه چیز را ...
چهار امتحان میگدره ..۲۳ سالگی هم میگذره ..خدا کنه خوب بگذره 
پاسخ :
هر چی هم بگی فکر کنم همینه بازم؛ چون ما همه‌مون باید از اولش خودمون اشتباه کنیم و بزرگ شیم، با اشتباهای خودمون و مدل بزرگ شدن خودمون.
خدا کنه واقعا.
کلمنتاین ‌‌
۲۰ خرداد ۲۱:۴۰
فشارم افتاد از خوندن "چهارتا امتحان شنبه" حتی.
پاسخ :
وای فرداشم دوتا دارم :/ هنوزم باورم نشده :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این‌جا
People change, things go wrong. shit happens, but life goes on
قالب: عرفان