از مجموعه‌ی درگیری‌های ناتمام ذهنی

الان که دارم این‌قدر جدی -مثلا- رژیمم رو رعایت می‌کنم و اولین باره این‌قدر پیگیر ظاهر و سلامتم شدم، یک پیجی باز کردم توی اینستاگرام که کسی نمی‌دونه من، منم. بعد شروع کردم همین‌جوری خوشه‌ای یک سری اکانت‌های مشابه رو فالو کردم تا هم تو اون جو باشم و هم سر فرصت خوب‌هاش رو سوا کنم از بقیه‌ای که فقط عکس بشقاب غذا می‌ذارن، بدون هیچ محتوا یا داستانی که زیرش نوشته باشن و تو بیو هم چندتا عدد با قفل‌های باز و بسته خودنمایی می‌کنن.

چند روز پیش داشتم یکی از اون پیج‌ها رو بالا و پایین می‌کردم، گفته بود درسته که رعایت می‌کنید و موفق هم هستید، دمتون گرم، اما نود و پنج درصد آدم‌ها بعد از کاهش وزنشون یه روزی برمی‌گردن به وزن اولیه‌شون؛ چون یا اون روشی که برای کاهش وزن در نظر گرفتن تبدیل به سبک زندگی‌شون نشده و بعد از کاهش وزن دوباره طبق عادت‌های قبلی‌شون رفتار کردن و دوباره شده همون آش و همون کاسه، یا هم که اون عامل اضافه وزن رو از بین نبردن. اگه تو چیزی ناموفقین بگردین ببینین دلیلش چیه، اون که از بین بره کاهش وزن و به دنبالش ناموفق بودن تو فیلد مد نظرتون هم از بین می‌ره.

من از بچگی تپل بودم اما این دلیل وضعیت الانم نیست. بعد از خوندن حرف‌هاش یک ساعتی فکر کردم، به این‌که چرا، چی شد که من یه روز پنج‌تا شیرینی آوردم گذاشتم جلوی خودم و موقع سریال دیدن خوردم‌اش، و حتی فکر نکردم که دارم با بدنم و خودم چی‌کار می‌کنم. بعد دیدم من تقریبا هیچ جایی خودم رو در نظر نگرفتم، ولش کردم هر کاری دلش می‌خواد بکنه، هر بلایی دلش می‌خواد سر خودش بیاره. یه روز می‌گفت خواهرش نمی‌آد شام، پرسیدم چرا گفت اون این موقع شب چیزی نمی‌خوره هیچ وقت. خیلی برام جالب بود که عه اون‌که خیلی لاغره، ینی به این چیزها فکر می‌کنه واقعا؟ در حالی که آره، اتفاقا اونه که به این چیزها فکر می‌کنه نه من! یا وقتی مرداد عروسی پسر‌خاله‌شون بود گفت که خواهرش از عید به فکر این عروسی و لباس‌اش بوده، در حالی که من دقیقه نود برای عروسی دوست خیلی نزدیکم یه چیزی از اینترنت سفارش دادم و آخرشم لباسی رو پوشیدم که.. می‌دونی هزارتا مثال اینطوری دارم. هزارتا مثال از اینکه خودم رو ندیدم، به چیزی اهمیت ندادم و فکر می‌کنم دلیلش مامانمه. چون اون هم دقیقا اینطوریه و همیشه گفته چه اشکالی داره؟ در حالی که الان فکر می‌کنم اشکال داره، چون داره اذیتم می‌کنه، خیلی هم اذیتم می‌کنه.

تم امسالم رو رسیدگی به ظاهر انتخاب کرده بودم؛ رسیدگی به پوست، ماسک درست کردن‌ها، کالری شمردن‌ها، دوست شدن با آینه‌ها و لنز دوربین‌ها. ناموفق هم نبودم اما موفق هم نمی‌شه گفت بهم. همه‌ی این کارهای به ظاهر قرتی بازی فقط یه راهن که من بتونم بچسبم به خودم، که جوری نباشه که انگار یکی دیگه داره به جای من زندگی می‌کنه. بعضی وقت‌ها که نشستم روی تشک تمرین، خودم رو توی آینه‌ی باشگاه نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم خودم رو دوست دارم و نمی‌دونی این حس چقدر تازگی داره برام. حتی از این‌که واسه خودم دوست‌داشتنی به حساب میام خیلی تعجب می‌کنم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم از بیرون که نگاه کنی شاید واقعا دلیلی برای دوست نداشتنی بودن نداشته باشم؛ اما این‌جا، توی سرم، خاطره‌ی هزاران اشتباه و شکست و نجنگیدن ثبت شده که می‌گه نه، چی این آدم رو دوست داشته باشی آخه؟ در حالی که نمی‌دونم کدوم نقاش ایتالیایی می‌گه: «زیبایی مجموعه‌ای از اجزایی‌عه که آن‌چنان باهم هماهنگ هستن که نیازی نیست چیز دیگه‌ای بهشون اضافه بشه، برداشته بشه و یا جایگزین بشه؛ و این چیزیه که تو هستی، تو زیبایی.» نمی‌دونم شاید قبلا یکی از شما این رو نوشته باشه، ولی خلاصه همین. وقتی بهش فکر می‌کنم دوست‌داشتنی بودن رو با زیبایی جایگزین می‌کنم توی تعریف بالا و منطقی به نظر میاد؛ نمی‌دونم ولی.

هوپ ...
۲۵ شهریور ۱۷:۵۷

تاثیر خانواده رو اصلا دست کم نگیر. من مقید به خوردن شام نیستم، و ازوناییم که همه هی میگن تو که لاغری واسه چی شام نمیخوری؟ چی بشه شام سبک بخورم وقتی توی خونه ام حالا که دقت میکنم برای اینه که مامانم اصلا نه شام درست میکنه نه میخوره. شیر و بیسکویت میخوره و تمام! 

صبحونه و ناهارت رو خوب بخور، هله هوله رو کم کن، جلوی چشمت نذار و ورزش مرتب. حتما ثاثیرش رو میبینی. 

پاسخ :
دست کم که چه عرض کنم، احساس می‌کنم تا آخر عمرم این ضعف‌ها و اشکالات تربیتیم رو باید درست کنم فقط :))
هوم قلق بدنم اومده دستم، خوب پیش می‌رم فعلا.

1900 __
۲۲ شهریور ۲۲:۵۸

اونجا که درمورد ایینه گفتی رو خوب میفهمم . من بچه بودم موهای فرفری داشتم تا چندین سالگی. همیشه برام سوال شد که چی شدن اون فرها چرا الان باید حجیم و وز باشن تا اینکه فهمیدم مشکل از شونه کردنه . ار وقتی که از شونه کردن دست برداشتم و متوجه موهای فرم شدم بعصی وقتا که با نمک فر میخورن و از پیچشون خوشم میاد توایینه میبینم کیف میکنم باهاشون . حالشون خوب نیست و بهشون دارم سعی میکنم تو محدوده بودجم برسم و لذت بخشه استثنائا چون منم ادم اهمیت دادن به خودم نبودم . هنوز برای غذا و وزن به حالتی نرسیدم چون برام لذت بخشه جزو تفریحات باقی موندست و نمیخوام خودمو. تو یه مدل اندام حبس کنم.البته فعلا دارم گندکاریای قرصی که مجبور بودم بخورم رو پاک میکنم وزنم کم شه ولی کلا:)))

پاسخ :
منم رژیمم حالت عذاب و اینا نداره برام، دوسش دارم :-"
ولی موی فر دوست دارم، چون موهای خودم خیلی لختن. یه پیجی بود تو اینستا برا مراقب از موی فر، راه‌های خونگی و اینا هم آموزش می‌داد ولی متاسفانه یادم نیست اسمش. وگرنه می‌فرستادم که برسی بهشون و قشنگ‌ترم بشن.
سوگنـ ـد
۲۲ شهریور ۱۶:۲۲

انقدر با این پست نقاط مشترک دارم که نمیدونم چی بگم. فقط من هنوز همونجوری زندگی میکنم. بدون توجه به خودم. بدون احترام به بدنم. و هرروز بیشتر بهش آسیب میزنم. بلد نیستم طور دیگه ای باشم. 

پاسخ :
بلد نبودن نیست شاید، چون منم فکر می‌کردم بلد نیستم. فقط یه روز از خواب بیدار می‌شی و می‌بینی جریان زندگی جوری شده که دیگه دلت نمی‌خواد اینطوری باشی و شروع می‌کنی کم کم تکه‌های از دست رفته رو برگردوندن، شناختن، اهمیت دادن. هنوز وقتش نیست حتما.
Life Rhythm
۲۲ شهریور ۱۵:۰۴

یکی از دوستام، خودش و خانواده اش کلا خیلی خوش اندامن. یه روز داشتم میگفتم که ناهار پاستا دودی داشتم و... گفت خوش به حالت ما هیچی نداشتیم. گفتم عه یعنی چی؟ گفت آخه مامان من مثل مامان تو مقید به آشپزی منظم نیست. مثلا اگه یه روز ناهار بپزه، شام نمیپره و بالعکس! 

پاسخ :
بعد از نوشتن این پست و خوندن کامنتت خیلی بهش فکر کردم. این‌که بچه‌هایی که اضافه وزن دارن معمولا پدر یا مادر چاقی دارن که ظاهرشون براشون اهمیت نداره، برا همین این توی بچه هم تفهیم نمی‌شه که عه حواسم باید به ظاهرم یا سلامتیم باشه. در واقع این‌که می‌گن چاقی ارثیه اینطوری به نظرم میاد که این خصلت اهمیت ندادن یه جورایی اکتسابی از پدر و مادره نه خود چاقی.
حلا با وعده‌ها کاری ندارم اما خود غذای سالم درست کردن هم خیلی مهمه. مامان من همیشه با یه وجب روغن درست می‌کنه همه چیز رو و البته به اندازه چند نفر اضافه‌تر!
الان که دارم رژیم می‌گیرم می‌گن که تو خودت رعایت کن و ما تقریبا همیشه سرخ‌کردنی و شیرینی و هله هوله داریم :)) اصلا تازه متوجه این چیزها شدم، انگار یکی پرده رو زده کنار واسه‌م.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این‌جا
People change, things go wrong. shit happens, but life goes on
قالب: عرفان