معرفی

تا حالا تقریبا چهار، پنج نفر توی اینستاگرام بهم گفتن که خیلی مبهمم و امروز هم نازنین گفت با این‌که وبلاگم رو می‌خونه، باز هم مبهم و گنگ میام به نظرش؛ گفت یه جورایی همه‌شون رو می‌شناسم در حالی که هیچ کدومشون من رو نمی‌شناسن و باید بگم که این در مورد دوست‌های نازنین نیست فقط. من خیلی‌ها رو اینطوری می‌شناسم و خب نمی‌دونم چه جوری اون‌ها هم باید من رو بشناسن. خودم تا حالا این‌قدر دقت نکرده بودم بهش. ولی دیشب سارا هم تو پست معرفی از من و آرمینا، در مورد من فقط آدرس وبلاگم رو داده بود و یه جورایی اینطوری بود که خب الی رو می‌شناسم و خوشحالم از این ولی اوممم نمی‌دونم چی بگم، خودتون برید ببینید دیگه :))

برای همین من تصمیم گرفتم این پست رو بذارم تا بهم بگید که دوست دارید چی بدونید از آدم‌هایی که زندگی روزمره‌شون رو دنبال می‌کنید. حالا وبلاگشون رو می‌خونید یا جاهای دیگه باهاشون در ارتباطید. تا منم بدونم چه جوری باید این مبهم بودن رو از بین ببرم :))

+ البته یه راهش هم اینه که کانال درست کنم و اون‌جا بیشتر بگم ولی به این فکر می‌کنم که بقیه دقیقا برای چی باید بخوان اون‌ها رو بخونن. هر چند خودم دوست دارم مال بقیه رو بخونم.

کلمنتاین ‌‌
۲۵ بهمن ۱۲:۱۹

من خیلی سوالی درمورد کسی برام پیش نمیاد.

ولی بازم در مورد وبلاگ هایی که میخونم اگه قرار باشه چیزی بدونم کمتر پیش میاد اطلاعات شناسنامه طوری مثل اسم واقعی و شهر و رشته و اینا باشه. بیشتر دوست دارم از فکراشون بگن :)) مدلای شخصیتی و اینا. که خب تو هم میگی این چیزارو تقریبا. لذا  من یه موز برداشتم.

پاسخ :
فکر می‌کنم اکثر خواننده‌های وبلاگ من اینطوری‌ان :))
ولی به آخر کامنتت خندیدم کلی :دی
- نسیم 🍃
۲۵ بهمن ۰۰:۳۵

من نفهمیدم، ولی تا جایی که حدس زدم تو حقوق میخونی و دوسش نداری و نمیدونم چند بار کنکور تجربی دادی . انگار هدفت تو علوم‌پزشکی هاست ، و هر دفعه که یه جور خاصی راجب ناکامی و ترک عادت و آرزو و فلان مینوشتی من همه ش ربطش میدادم به کنکور و درس خوندن براش :))) بعد، این تنها چیزیه که دوس دارم راجبت بدونم. اینکه درست حدس زدم یا ن

پاسخ :
نه هر ترک عادت و این‌ها اگه به کنکور ربط داشت که من الان زندگیم خیلی بد می‌شد :)) هوم سال اول دانشگاه دوست داشتم کنکور تجربی بدم ولی دیگه الان هدفم فرق می‌کنه. ولی اینجا الان به ندرت چیزی به کنکور تجربی ربط داره.
سا را
۲۴ بهمن ۲۱:۰۲

من خیلی خیلی جوابت رو دوست داشتم :) یعنی یک بار گفته بودم که یک چیزی رو می‌خوام بخونم، که بین روزمره‌نویسی محض، و حرف‌های فلسفی باشه؟ این دقیقا چیزی بود که دوست داشتم بخونم. و احتمالا چند بار دیگه هم بخونمش.

و این که من دوست دارم که کافه‌ات رو ببینم، و خیلی خیلی خوشحالم که آهنگ‌ها رو گوش کردی، چون فک نمی‌کردم که خوشت بیاد :)) 

واقعا هیچ ایده‌ای ندارم که چطوری هنوز جریان لثه‌ات ادامه پیدا کرده و تو همچنان زنده‌ای. چون قطعا به جای تو بودم، همون موقع خودکشی رو انتخاب می‌کردم به جای تحمل این همه درد. من واقعا در این زمینه، به شدت می‌ترسم. از همه‌ی چیزهای مربوط به دندون‌ها.

و این که من هم ظرف شستن رو بیش‌تر از بقیه‌ی کارهای خونه دوست دارم، چون می‌تونم آهنگ گوش کنم. و روز اولی که از خوابگاه به خونه‌مون می‌رسم، خونه رو تمیز می‌کنم، و همیشه این کار خسته‌ام می‌کنه، چون کلی وقت می‌ذارم، و آخرش هم خونه طوری تمیز نیست که واقعا تمیز محسوب بشه.

و من آرزوم اینه که جزوه‌هام شگفت‌انگیز باشند، ولی همیشه سر کلاس حوصله‌ام سر می‌ره یه جایی و دیگه نمی‌نویسم :)) همیشه هم جاهای مهم رو نمی‌نویسم :)) به خاطر همین، بچه‌ها اول‌ها میومدند از من جزوه می‌گرفتند، الان دیگه جزو گزینه‌ها هم نیستم.

و این که، در نهایت، تو واقعا زیبایی الی (الان دیگه خیلی به چهره اشاره نمی‌کنم)، اصلا نمی‌فهمم چطور ممکنه من رو بخونی، یعنی واقعا نمی‌فهمم، و به شدت از این خوشم میاد :))، می‌دونی، سفیدی، و متفاوتی. دوست داشتم که هم بیش‌تر می‌شناختمت، و هم بهتر می‌تونستم که بیان کنم که چه تصویری توی ذهنم ازت هست. ولی به شکل خوشایندی گرمی و زندگی هست توی وجودت.

پاسخ :
از آخر می‌خوام جواب بدم.
سارا، تو اون مدلی هستی که من دوست داشتم توی 19 سالگیم باشم، و خب نبودم. خیلی وقت‌ها، واقعا خیلی وقت‌ها، احساس می‌کنم احساسات و افکار من رو به زبون آوردی، جوری که خودم حتی بلد نیستم بگمش. شاید دلیل اینکه تو از نوشته‌های من یا خود من خوشت میاد همینه؛ این شباهت. فقط می‌خوام بگم که همه‌ی این حس‌ها واقعا متقابلن و من خیلی خوشحال می‌شم حقیقتا از این :)) منم دوست دارم اگه تهران قبول شم، بیام از نزدیک هم ببینم و بشناسمت :) و مرسی واسه‌ی همه‌ی تعریف‌های زیبایی که این بالا نوشتی. از اون‌هاست که همیشه یادم می‌مونن و با خودم می‌گم سارا من رو اینطوری می‌بینه ها! :))
منم سر کلاس حوصله‌م سر می‌ره :)) براهمون معمولا از جزوه کسی که خوب می‌نویسه عکس می‌گیرم و دو، سه جلسه رو باهم می‌نویسم.

«و آخرش هم خونه طوری تمیز نیست که واقعا تمیز محسوب بشه.» آخ دقیقا همین. اصلا بخاطر همین من مانیکای درونم رو راضی می‌کنم که از محیط‌های کوچیک شروع کنیم و اگه دیدیم انرژی داریم، هی یه دونه محیط کوچیک دیگه هم تمیز کنیم تا سرخورده نشیم بعدا :))

یه بار که خود پروسه به شدت دردناک بود، یه بارم با شدت درد کم‌تر بخیه‌هام رو برداشتن، بعد دفه بعدش دیدن خوب نشده لثه‌م و دوباره بی‌حسی زدن و باید بگم این بی‌حسی مثل بی‌حسی معمولی دندون نیست و خیلی بالاتر زده می‌شه و بعدش من اینطوری بودم که تند تند اشک‌هام رو پاک می‌کردم! :))) و خب دوتا بخیه دیگه زدن و دوباره اون‌ها رو برداشتن و ... هنوزم این جریان‌های دندون ادامه داره. منم اندازه تو می‌ترسم و بدم میاد ولی چه می‌شد کرد.

نمی‌دونم می‌شناسی یا نه، اما یه هم‌کافه بود توی تهران که پارسال بسته شد. بعد این‌که بهت گفتم به پیج اینستاگرام هم‌کافه فکر می‌کردم که چقدر متفاوت و قشنگ بود همیشه. هنوزم هست پیجشون، خواستی ببین. هوم، دوست داشتم همچین جایی باشه ولی کم‌تر حرفه‌ای باشه و یه جور صمیمی و دوستانه و حتی دارای یه سری ایراد کوچولو که می‌شه ازشون چشم‌پوشی کرد چون  خود کافه خیلی دوست‌داشتنیه.

خب این دقیقا همون مدلیه که خودت هم می‌نویسی، و خیــلی خوشحالم که این رو شنیدم :) امیدوارم شناخت بیش‌تری شکل گرفته باشه با این کامنت‌ها :))

+ آهان راستی من از اون‌هایی نیستم که بخاطر مبهم بودنم همه بخوان کلی سوال بپرسن، اتفاقا نمی‌دونن اصلا چی بپرسن. انگار من رو می‌شناسن و در عین حال اصلا نمی‌شناسن. یه جور عجیبیه این‌جا :))
آرزو ﴿ッ﴾
۲۴ بهمن ۲۰:۴۴

من زیاد سوال برام پیش نمیاد. صرفا همون چیزی رو که خود فرد می‌نویسه می‌خونم و از نوشتن‌ش کیف می‌کنم حتی اگه برام گنگ یا مبهم باشه. 

+جملۀ پایین عنوان و توی About Me هم نظرم رو جلب کرد. لازمه دوباره بگم خیلی ساده و زیبا می‌نویسی. :)

پاسخ :
هوم گیلزاد هم همین رو گفت بهم. گفت بهمون فضا رو می‌دی تا هر جوری که می‌خوایم پرش کنیم.

+ اتفاقا من جمله زیر عکس رو که می‌خواستم عوض کنم، تو ذهنم اومد که آرزو به این چیزها دقت می‌کنه :)) من خیلی مچکرم آخه :*
سا را
۲۴ بهمن ۱۸:۵۹

و یه چیز دیگه هم یادم اومد، این که واسم خیلی سواله که کدوم شهری.

پاسخ :
این رو هم یادم باشه تلگرام بگم بهت. و این‌که واقعا هر وقت خواستی می‌تونی این چیزها رو بپرسی از من :))
فاطمه م_
۲۴ بهمن ۱۸:۵۳

برعکس من مشکلم با خودم اینه که چرا اینقد همه چی رو میگم و کاش یه ذره بذارم بعضی چیزا مبهم بمونه :))

پاسخ :
چرا خب خوبه که اینطوری :)) بعدا دقیق می‌تونی همه چیز رو بخونی و آپشن باحالیه به نظرم.
سا را
۲۴ بهمن ۱۸:۱۸

دقیییییقا همین‌طوری بود :))) ینی کلی تلاش کردم که بنویسم، و آخرش این‌طوری بودم که واقعا این‌ها هیچ اطلاعات به‌دردبخوری نیستند :)) و در نهایت می‌شه توی این جمع کرد که من با الی دوستم و الی بلاگره.

من خیلی دوست ندارم از بقیه سوال‌های حتی نیمه‌شخصی بپرسم؛ یعنی تلاش هم می‌کنم که نپرسم، چون ممکنه غیرمودبانه به نظر بیاد، ولی خب، در اکثر موارد واقعا کنجکاوم. (و دیشب می‌خواستم بنویسم که تو از نظر چهره خییییلی زیبایی، ولی دیدم که فقط کنجکاوی رو بیش‌تر می‌کنه.)

خب، من صرفا از یکی از عکس‌های کانالت حدس می‌زنم که حقوق می‌خونی (که یکم به نظرم عجیب بود)، و می‌دونم که یک برادر کوچک‌تر داری. می‌دونم که احساست به خونه شبیه به منه. نمی‌دونم که آرزوت چیه توی زندگی، و این فک کنم مهم‌ترین سوالمه. دوست دارم که بدونم که چه عادت‌های کوچکی داری. دوست دارم بدونم که آهنگ‌های مورد علاقه‌ات چیه.

می‌دونی، هی یاد جریان لثه‌ات میفتم، واقعا انگار یک نفر کابوس من رو زندگی کرده. و می‌دونی، من واقعا دوست دارم که در مرکز توجه باشم، ولی تو یکم من رو یاد فرزانه میندازی، این که همیشه احتمالا خودت رو توی سایه نگه می‌داری.

پاسخ :
هوم منم احساس کردم که تلاش کردی :))
منم کنجکاوم و مثل تو نمی‌پرسم ولی اینم هست که مثلا دوست دارم یه سری چیزها برای خودم بمونن و تعریفشون نمی‌کنم و خب آدم‌ها از کجا می‌خوان بدونن در این صورت؟ که امروز متوجه شدم دوست دارن بدونن :) من خیلی خوشحال شدم برا این قسمت توی پرانتز سارا ولی حق با توئه، برای معرفی چیز مناسبی نبود :))
اوهوم حقوق می‌خونم و علت این‌که این اواخر بهش اشاره نکردم اینه که خب 3 ساله اینجا گفتم و فکر می‌کردم می‌دونن همه. فقط یه دونه برادر کوچیک‌تر دارم که اونم کلاس دهمه. در مورد آرزوم، من خودم هم نمی‌دونم؛ ینی می‌دونی، یه تصویر دارم از آینده‌ای که می‌خوام ولی خیلی نمی‌شه بهش گفت آرزوی بزرگ زندگیم همینه. قکر می‌کنم هنوز پیداش نکردم. یه سری هدف و آرزوی کوچیک دارم؛ مثلا دوست دارم توی 10 سال آینده علاوه‌بر شغل اصلیم، یه کافه کوچیک هم داشته باشم که از منو تا پلی‌لیستش رو خودم انتخاب کرده باشم و یه جای دنج و قشنگ باشه که هر کسی نمی‌شناسه و متفاوت هم باشه :) توی پینترست یه برد دارم از کافه‌های کوچیک و زیبا که دلم می‌ره برا همه‌شون. 
آهنگ‌های مورد علاقه‌م همون مدلی‌ان که می‌ذاری کانالت و فکر می‌کنی کسی گوش نمی‌ده :)) نسبتا آرومن و اکثرا صدای پیانو میاد ولی مثلا این دو روز خیلی Gravity از Coldplay رو گوش دادم. و معمولا قبل از متن آهنگ، موسیقی و ریتمش جذبم می‌کنه. عادت‌های کوچیکم رو اگه بپرسی نمی‌تونم جواب بدم. من معمولا تو همون بار اول نمی‌تونم هیچ چیزی رو خوب جواب بدم :)) ولی در حالت کلی دوست دارم با کیفیت زندگی کنم، به چیزهایی که کسی حواسش نیست توجه کنم. یا ظرف شستن رو دوست دارم چون همزمان می‌تونم از دست‌هام و گوش‌هام استفاده کنم و پادکست هم گوش بدم. معمولا اگه حال خوبی نداشته باشم و تمایل داشته باشم که از اون حالت بیام بیرون، اتاقم رو مرتب می‌کنم اما بقیه جاها رو نه. چون خسته می‌شم و نصفه ولش می‌کنم و بیش‌تر ناامید می‌شم. با تماس تلفنی مشکل دارم، البته به جز خونواده‌م و یکی دو نفر دیگه، تقریبا همیشه استرس می‌گیرم قبل زنگ زدن به کسی. دوست دارم جزوه‌هام مرتب باشن و یه جورایی اونی باشم که بقیه خیلی مطمئن نیستن که خوبه درس این آدم یا نه، ولی با نتایجی که می‌گیره بقیه رو شگفت‌زده کنه و ...
آخ من هنوزم درگیر لثه‌مم! 
منم دوست دارم در مرکز توجه باشم سارا، اما اعتماد به نفسش رو از دست دادم. برای همین یکی دو ساله رفتم توی لاک خودم و توی سایه شاید. آدم‌ها رو اینطوری از دور دوست دارم، کارهایی رو که خودم دوست دارم می‌کنم و انگار جام امنه. اما هنوزم ته دلم دوست دارم مرکز توجه باشم.
راستی حقوق رو دوست ندارم براهمون شاید به نظر عجیب میاد و بهم نمیاد :)
Life Rhythm
۲۴ بهمن ۱۷:۳۶

یه مقدار نوع نگارشت قابل فهم نیست احساس میکنم... 

پاسخ :
دلیلش اینه که دوست ندارم دقیقا خود اتفاق رو اینجا تعریف کنم و این می‌شه که یه سری کلی گویی اینجا پیش میاد و نمی‌دونم چیکار کنم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این‌جا
People change, things go wrong. shit happens, but life goes on
قالب: عرفان