ترجمه، نودل، لثه و خب، الشن.

بعضی وقت‌ها که می‌خواستم تولدشون رو به آدم‌ها تبریک بگم، می‌نوشتم امیدوارم امسال نقطه عطف باشه توی زندگیت. نود و هشت و در واقع بیست و سه سالگی من هم همین‌طور بود. مستقل شدم، دوست داشته شدم، خیلی زیاد دوست داشتم، هزار تا چیز مختلف یاد گرفتم؛ هزاار تا اولین تجربه کردم که حتی به ذهنم هم نمی‌رسیدن که یک روزی می‌تونن برای من اتفاق بیفتن. من از نود و هشت لبخند قشنگ خودم توی اسفند رو یادم می‌مونه، اولین باری که تنهایی رفتم مسافرت رو یادم می‌مونه، اولین باری که نترسیدم و بدون این‌که به کسی بگم رفتم یک شهر دیگه، این هم یادم می‌مونه. اون شب انتخابات، اون دفتر مشکی که توش ریحان خشک شده دارم، اون تولدی که خیلی چیزهاش رو خودم درست کردم. درد لثه، آخ درد و ورم و بخیه لثه رو هم خیلی یادم می‌مونه. همه‌ی الشن‌هایی که یک استوری مسخره براش گذاشتم تا بعدا یادم بیاد اون روز باهم بودیم، اون صبح پشت پاساژ، اون عصر جلوی لوح و قلم، اون طلوعی که باهم دیدیمش. بچه‌ای که تو اتوبوس از مامانش خواستم بذاره بیاد بغلم و متوجه شدیم اسمش الناست، هزار تا چیزی که تا آخرش گوشه قلبم و فقط برای خودم می‌مونن، همه و همه رو یادم می‌مونه. من تو نود و هشت با این دست‌ها کلمه به کلمه نوشتم و مستقل شدم، روی پای خودم ایستادم. حواسم به چیزهایی که خودم می‌خواستم بود، حرف مامانم رو زدم زمین و از خواسته‌م کوتاه نیومدم، هر چند که این یک باشگاه رفتن ساده باشه، اما نتیجه داد. من امسال کوتاه نیومدم، کوتاه نیومدم و یاد گرفتم و افتخار می‌کنم بهش. برای زندگی شخصیم و برای چیزهایی که نود و هشت برام آورد، همیشه خدا رو شکر می‌کنم. من امسال بعد چهار، پنج سال یک نفس راحت کشیدم، تونستم واقعا از ته دلم بخندم. و حاضر بودم نصف این سال فوق‌العاده رو بدم تا آدم‌ها نمیرن؛ تا هیچ وقت پونه و آرش رو نشناسم، هیچ وقت به طور کامل اعتمادم رو به این آدم‌ها از دست ندم. نه، حاضر بودم کل بیست و سه سالگی قشنگم رو بدم و فقط یک سال معمولی باشه برام. اما نبود. اون‌‌قدر پر و طولانی بود که پنج، شش روز باید به جمع‌بندیش فکر می‌کردم؛ به این‌که این دیگه چی بود واقعا؟ چه جوری بهترین سال زندگی من با بدترین سال ایران و جهان گره خورد؟ دستم به نوشتن از نود و نه و هدف و آرزو نمی‌ره راستش. معلوم نیست هفته دیگه زنده‌م یا نه، اما دوست ندارم پایان داستانم این شکلی باشه فقط. اون روز که داشتم سرفه می‌کردم، خیلی خیلی زیاد به مردن فکر کردم. به این‌که اگه نود و هشت نبود، من زیاد هم زندگی کرده محسوب نمی‌شدم. هدف خاصی ندارم، همین که بتونم کاری رو که می‌خوام بکنم و لذت اون لحظه رو ببرم، کافیه برام. همین.

مریــــ ـــــم
۱۰ فروردين ۱۳:۴۸

خیلی هم‌زندگی کردی، همینکه کوتاه نیومدی یعنی سال سال خوبی بوده.

امیدوارم ۹۹ ۱۰ برابر از ته دل بخندی. :)

پاسخ :
هوم انصافا امسال خیلی زندگی کردم :))
ممنون :)
هوپ ...
۰۵ فروردين ۱۶:۴۷

اوه خجالت زده شدم که ^_*
یادم باشه بعدا ببوسمت :-*

پاسخ :
باشه :))*
حنا
۰۵ فروردين ۰۱:۵۷

آره 98 با همه خوب و بدش بالاخره گذشت..اما این نامردیه که بخوایم لحظات خوبش و ندید بگیریم. نقطه عطف های منم بمونه برای خودم :)

 

ولی خیلی خوب بود خاطرات و نقطه های تو. تا می تونی سفر کن و با ترس هات رو به رو شو. من این پروژه رو از هجده سالگی تا بیست و پنج سالگی ادامه دادم..و الان توی دهه سوم زندگیم اونقدر آروم و باتجربه هستم که انگار دیگه هیچی نمی خوام داشته باشم :)

برو تو دل ماجرا دختر.

پاسخ :
ای بابا می‌گفتی یکی دوتاشو :))
من قراره ۳ هفته بعد ۲۴ ساله شم. و برنامه‌م اینه که تا آخر ۲۵ رو اینطوری بگذرونم. خوش به حالت ولی من دوست ندارم اون‌قدر باتجربه بشم به اون زودی :))) البته ممکنه واقعا آرامش خوبی هم داشته باشه؛ نمی‌دونم.
دلارام 🌻
۰۴ فروردين ۲۰:۱۵

نود و هشت نقطه عطف شغلیم یا بهتره بگم رشته ایم بود:)

چقدرم خوب توصیف کردی نود و هشتت و🧡

پاسخ :
برا منم عطف شغلی محسوب می‌شه، ولی نه تو زمینه رشته خودم :))
مچکرم.
هوپ ...
۰۳ فروردين ۱۶:۳۰

سال ٩٨ واسه خیلیا یه نقطه قوت عالی تو زندگیشون بوده، چقدر خوب که برای تو هم اینطور بوده. بی خیال بدی مملکت. همیشه یه غصه واسه خوردن تو کشور هست. حال دلت خوب باشه همیشه الی

پاسخ :
مرسی هوپ جانم. همیشه فکر می‌کردم وبلاگت انرژی خوبی داره برام، ولی اینستاگرامت قشنگ‌تره چون خودت خیلی قشنگی :)) گفتم الان اینم بگم :)))
صدرا ارجمند
۰۳ فروردين ۱۲:۴۲

چقدر قشنگ بود و چقدر تبریک باید بگی به خودت...

تقریبا کل دل‌نوشته‌ی دل‌نشینت منو یاد خودم انداخت تو سال‌های 21 تا 24-25 سالگی...

"هزاار تا اولین، لبخند قشنگ، مسافرت تنهایی، حتی ریحان خشک شده، پاساژ!!، به جای لوح و قلم ما افق داریم..، طلوعی که باهم دیدیمش، بچه‌ی تو اتوبوس، کوتاه نیومدن از خواسته‌ی خودت" و در نهایت افتخاری که به خودت می‌کنی بابت همه‌ی سختیایی که کشیدی ولی کم نیوردی.....

 

اما..

انتظار نداشتم متنت منو یاد پونه و آرش عزیزم بندازه...

مرسی که یادشون کردی!

پاسخ :
هوم از جهت دوست داشتن خودم هم سال خوبی بود برام. چه جالب که یاد خودت افتادی :)) الان بیام ۲۶، ۲۷ سالگی تو رو نگاه کنم و ببینم ممکنه کجا برسم؟ :))‌
من معمولن اتفاقات یادم می‌رن، هم تو زندگی شخصیم، هم در مورد دنیا، ولی هواپیما و آدماش هیچ وقت یادم نمی‌رن.

تیردخت :)
۰۳ فروردين ۱۰:۰۲

نوشته ی دلنشینی بود. امیدوارم امسال اتفاقات بهتری رو تجربه کنی!

پاسخ :
مرسی تیردخت؛ توعم همینطور :**
بانوچـه ⠀
۰۳ فروردين ۰۲:۲۵

این پست خیلی دلنشین بود... سال نو مبارک

پاسخ :
ممنون ثریا :)) سال نوی شمام مبارک.
سا را
۰۳ فروردين ۰۰:۲۳

وقتی کامنت دادی، می‌خواستم به کانالت اشاره کنم. که نمی‌دونم خودت می‌فهمی که کارت چه تاثیری توی ۱۳۰ نفر بقیه داره؟ که ممکنه عاملی باشی که حتی یک نفر، به آرزو و هدفش برسه. 

پاسخ :
هوم، سارا بعضی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که 130 نفر به اندازه چهار برابر جمعیت کلاس پیش‌دانشگاهی مائه و واقعا عجیب میاد به نظرم. ینی جلوی یک کلاس هم من نمی‌تونستم خوب صحبت کنم، الان ولی ممکنه چیزی که می‌گم روی یک نفر از این آدم‌ها تاثیر بذاره و هیجان‌زده‌م می‌کنه این :)) البته تاثیر کانال و وبلاگ و خود تو هم روی خود من خیلی زیاده؛ هر چند که فکر کنم می‌دونی. ولی اگه حرف‌های یک نفر خیلی یادم بمونن، ینی داره تاثیر می‌ذاره روم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این‌جا
People change, things go wrong. shit happens, but life goes on
قالب: عرفان