از یاد خود رفته

دلم روزهای روشن می‌خواد؛ حدودا ۴ ماه داشتم آب و نسکافه رو با نی می‌خوردم، اون اوایل هم هر چیزی رو با شیر مخلوط می‌کردم و این می‌شد صبحونه‌ من مثلا. بعد از ۴ ماه که این کابوس تموم شد، حالا دو روزه که دوره‌ جدیدی شروع شده و من حس بویایی و چشاییم رو کاملا از دست دادم. یه بار نوشته بودم که شما اگه پیتزا رو هم با نی بخورید، هیچ وقت سیر نمی‌شید؛ حالا بذارید به تجربیاتم در این خصوص این رو هم اضافه کنم که شما اگه مزه‌ی غذایی رو متوجه نشید، نه تنها لذتی ازش نمی‌برید، بلکه سیر هم نمی‌شید. از ناهار به این‌ور تقریبا ۴ بار رفتم و یه قاشق از قرمه‌سبزی خوردم و هر بار یادم افتاد که عه، من که متوجه طعمش نمی‌شم. در واقع اینطوری بود که انگار دلم می‌خواست بخورم تا اون طعم قبلی رو دوباره احساس کنم، اما خب، نچ؛ نشد.

دلم روزهای روشن می‌خواد؛ پروژه‌هایی که با شوق شروعشون کنم و ادامه بدم. قرنطینه من با همه فرق می‌کنه انگار. خیلی‌ها ساعت خوابشون به هم ریخته و ۱۲ از خواب بیدار می‌شن، خیلی‌ها می‌ترسن تو قرنطینه چاق شن. اون روز نمی‌دونم کجا خوندم که می‌گفت باید بدونیم که این یه دوره تعطیلات نیست، یه دوره بحرانه که باید ببینیم چه جوری می‌شه زودتر ازش رد شد و زنده موند. من سعی می‌کنم ساعت ۸ بیدار شم، درس بخونم، هر روز از اول کالری‌هام رو بشمرم، حواسم به کربوهیدرات و پروتئین باشه، تقریبا هیچ سریالی نمی‌بینم، ولی راضی نیستم؛ انگار چیزی در من شکسته یا گم شده که هیچ وقت نمی‌ذاره راضی باشم. فقط بعضی وقت‌ها یادم می‌ره خودم رو و می‌تونم برای چند ساعت راضی و خوشحال باشم.

دلم روزهای روشن می‌خواد؛ از آدم‌ها و چیزهای قشنگی که پیدا می‌کنم، استرس می‌گیرم. از این‌که تمام چیزهای قشنگ جهان مال من نیستن، استرس می‌گیرم. از این‌که کمم، کافی نیستم، قشنگ نیستم، از همه‌شون استرس می‌گیرم.

دلم می‌خواست بیش‌تر و قشنگ‌تر بتونم بنویسم. اما وبلاگم رو یادم رفته انگار.

صدرا ارجمند
۱۸ فروردين ۱۳:۵۷

پس تلاش کن سینوست رو یه کم به سمت مثبت هل بدی :))

پاسخ :
باشه :))
بانوچـه ⠀
۱۷ فروردين ۰۰:۴۷

کاش روزای روشنت بیاد و دیگه وبلاگتو یادت نره.

پاسخ :
هوم کاش. امروز ظاهرن روز روشنیه :))
محمود بنائی
۱۶ فروردين ۱۶:۲۱

چرا طعمش را احساس نمیکنید؟ باید یک کم ادویه مخصوص مثل الان من بو کنید تا به کل مشامتون باز بشه. 

پاسخ :
چون مریض شدم :-"
فاطمه م_
۱۶ فروردين ۱۵:۰۱

آره :))

خب پس شایدم همون سرماخوردگی یا حساسیته. ولی خب حواست باشه.

چه فازی برداشتم من :))

پاسخ :
آرهه رفتم خوندم در موردش. ولی تمام علایم اصلی رو به طور خفیف داشتم، به جز این‌یکی. امروز روز هفتمه ولی دیگه تب ندارم، سرفه هم نه. مزه‌ها رو هم یکم می‌فهمم فقط ولی خیلی کم. نمی‌دونم شاید کرونا بود ولی خفیف :)) حواسمم بود نگران نباش :دی
حنا
۱۶ فروردين ۰۹:۴۵

منم مزه و بو نمی فهمم..چون چند سالی هست با آلرژی دست و پنجه نرم می کنم :)

باید در کنار روزمره هات حتما یه چیزی داشته باشی که شوق انجامش و داشته باشی..یعنی ساختن یه اوقات فراغت تمام عیار..شاید اونطوری بتونی راضی بشی از خودت..وقتی شوق وجود داشته باشه ناخودآگاه انگیزه و موفقیت هم دنبالش میاد..

خودت و نباز. قوی باش..یادت باشه این روزا هستن که شخصیت واقعی آدما رو مشخص می کنن..

پاسخ :
وای ولی خیلی حس بدی داره؛ آپشن لذت از غذاها حذف شده کاملا :))
آه من سال‌هاست اون چیز رو نمی‌تونم پیدا کنم.
هوم خوب شد این رو یادم انداختی. مرسی :**
مهدی ­­­­
۱۶ فروردين ۰۳:۱۴

روزای قشنگم میان بالاخره

پاسخ :
یکم سرعت اومدن رو بیش‌تر کنن دیگه :))
فاطمه م_
۱۶ فروردين ۰۱:۱۴

آقا جدی بویایی و چشایی‌تو از دست دادی؟ نگران شدم. خدای نکرده کرونا نباشه، از علایمشه😅🙈

پاسخ :
واقعا از علایمشه؟ :))) نمی‌دونم شبیه سرماخوردگیه. چون یا کلا تب نداشتم یا هم ۳۷.۲ بود. امروزم روز پنجمیه که مریضم. ولی نمی‌دونم بازم‌ :))
سا را
۱۶ فروردين ۰۰:۳۹

الی. من چقدر، چقدر عمیق از ته قلبم این پستت رو می‌فهمم. الان یکم خشکم زده حتی. می‌خواستم که امشب راجع بهش بنویسم، ولی منصرف شده بودم.

پاسخ :
حسی که من بیش‌تر وقت‌ها به پست‌های تو دارم :)) فکر کنم نوشتی چون اسم وبلاگت رو دیدم اون بالا، ولی اگه در مورد این نیست، توئم بنویس لطفا.
حسنا ...
۱۶ فروردين ۰۰:۰۷

روزای روشن چه شکلی ان؟ 

پاسخ :
مثلا این شکلی که استرس این رو نداشته باشم که با این‌که همه‌ش خونه‌م ولی بقیه می‌رن بیرون، ممکنه سرما نخورده باشم و واقعا کرونا باشه. یا این شکلی که بتونم برم ببینمش. یا حتی برم دانشگاه، من واقعا به سختی می‌رفتم دانشگاه :)) الان ولی دلم می‌خواد برم.
جدا از این‌ها هم، روزهایی که دلم نخواد قشنگ‌تر باشم، از هیچ چیزی استرس نگیرم و ..

صدرا ارجمند
۱۵ فروردين ۲۱:۴۹

خوشی از خوش بودن توی لحظه هایی میاد که لزوما خوب نیستن!

شاید اگه یه کم بیشتر به حرف دلت گوش بدی یه کم روشن‌تر بشه روزات...

لااقل به وضع سینوسی که برای روحیات انسان منطقیه برسی :))

پاسخ :
عه الانم سینوسی محسوب می‌شه که :))
آبان ...
۱۵ فروردين ۲۱:۳۱

روزهای روشن ...

چقدر باید بگذره که بهشون برسیم ؟

قرنطینه مفیدی داشتی ‌.

پاسخ :
هی داریم می‌زنیم جلو که برسیم به جاهای خوبش. من این رو نمی‌خوام دیگه.
کاش مجبور نبودم مفید باشم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این‌جا
People change, things go wrong. shit happens, but life goes on
قالب: عرفان