از پنجرهی کوچیک راهرو خم میشم تا یکم بیشتر بتونم آسمون و غروب پشت ساختمون رو ببینم. یک محدوده کوچیکی از رنگ بنفش ملایم و صورتی معلومه فقط. با خودم قرار میذارم مهر ماه هر روز، واقعا هر روز، برم غروب رو ببینم. ایستادم انتهای یک مسیر طولانی که هیچ وقت حواسم نبوده چه جوری داره میگذره. به بنفش ملایم نگاه میکنم، سردمه. پشیمونم که حواسم نبوده، اما پشیمونترم که خودم رو تا اینجا آوردم. برمیگردم؛ هم از این مسیر، هم از راهرو. خیلی وقته سعی میکنم برگردم، چیزی حدود پنج سال. با خودم میگم هر چقدرم بگی این داستان منه، باز هم باید قبول کنی که اشتباه کردی. زمان رو از دست دادی، ولی این رو هم بدونی که این مسابقه نیست؛ هیچ وقت نبوده. شرایط تو با هیچ کس توی این جهان یکی نیست، همونطور که شرایط اونها با تو فرق داشته، هر روز و هر لحظه.
برای امسالم تم یا هدفی تعیین نکردم؛ منتظرم کنکور بگذره و بعد سال رو شروع کنم. هر روز شکست میخورم. هر بار که میشینم پشت این میز، حس میکنم که چقدر عقبم از همه چیز. چقدر قراره اینها نتیجه ندن و چقدر همه چیز یادم رفته. چالش مینیمالیسم دیجیتال رو شروع میکنم، گوشیم رو دو ساعت، دو ساعت قفل میکنم و میذارمش کنار. هر روز از اول یاد خودم میاندازم که چرا باید این راه رو برم. به روز قبل کنکور فکر میکنم، به اون حس پشیمونی. و باز هم برمیگردم پشت میزم و شکست میخورم. هزار راه مختلف پیدا میکنم که مسیر رو بهتر برم، و به هزار راه مختلف شکست میخورم.
بعد یه آهنگی پیدا میکنم، یه نشونهای میبینم، میگم چشمهات رو باز کن. بالاخره که نتیجه میده، فقط ولش نکن. کی دیده که با روی تخت موندن و افسرده شدن بشه نتیجه گرفت. اگه هزار تا راه پیدا کردی و نشد، یه بار دیگه پاشو و یه راه دیگه پیدا کن. بالاخره که یکیش مال توئه. این همه نشونه چی میشن اون وقت؟ سختترین مبحثها با تسلیم شدن آسون نمیشن؛ اگه این همه آدم هر سال تونستن، پس تو هم تمرین میکنی و میشه دیگه. راه دیگهای هم نیست؛ ولی حداقل، راهش رو بلدی. فقط سعی نکن همین الان برسی به بهترین حالت. تو که میدونی پیشرفت زمان میبره، پس روزی هزاار بار به خودت بگو زمان میبره ولی نتیجه میده، زمان میبره ولی نتیجه میده، زمان میبره ولی نتیجه میده، زمان میبره ول ... معجزهها هم اتفاق میفتن، ولی جایی که خودت هم سعی کرده باشی معجزه خودت رو بسازی.