پریشب داشتم سعی می‌کردم بهش یاد بدم چه جوری اون سس معرکه رو برای نودل درست کنه و همزمان حواسم بود که بلند صحبت نکنم چون یازده شب بود. فقط برات می‌نویسم که بعدها بدونی این از معدود لحظه‌های روشن این چند ماه بود که من از ارتباط آنلاین خسته نبودم و فقط حواسم بود که سس خوشمزه از آب دربیاد. امیدوارم هر وقت خواستی برگردی و به این روزها نگاه کنی، به جای این‌که ناراحت باشی که خوب و کافی نبودی (مثل همیشه)، حواست به این هم باشه که من سعی کردم یک چیزهایی رو درست کنم و اگه می‌بینی نتیجه ندادن، فقط رد شو ازشون. شاید باید سعی کنم با جزییات بیش‌تری برات بنویسم. مثلا امروز یک دستنبد فیل خریدی؛ بی‌نهایت ظریف و کوچیکه. یک جایی رو پیدا کردی که کتاب‌های زبان اصلی موراکامی رو با قیمت مناسب می‌فروشن، ممکنه فردا اون‌ها رو هم بخری. هر روز ساعت‌ها به شیرینی فروشی کوچیکت فکر می‌کنی، ولی همه چیز مثل دومینو به هم وابسته‌ست و ممکنه نشه؛ ولی خب زندگیه دیگه. همیشه یک احتمالی برای نشدن/ شدن هست. سعی کردی این پست رو بنویسی تا بعدها یادت بیاد یک سری چیزها. واقعیت اینه که سخته برات، خیلی هم سخته، سعی می‌کنی غمگین نشی و فکر نکنی. مثل وقتیه که می‌دونی دور و بر ساعت پنج قراره با کسی بری جایی و ساعت الان چهاره. نمی‌تونی کاری بکنی، فقط منتظری تا نزدیک پنج بشه و نمی‌دونی هم اون دقیقا چه ساعتی میاد. همه چیز آلوده به بلاتکلیفیه ولی اشکالی نداره. نمی‌دونم چه جوری، ولی شایدم از پسش براومدی. قرار نیست این پست ناراحت یا غمگین تموم بشه. اصلا برای همین وقتی ایده این قالب رو توی وبلاگ هایتن دیدی، خواستی این رنگ‌ها رو انتخاب کنی. چون باید قوی بمونی، لزوما خوشحال هم نه، ولی قوی و یه جوری که ناراحت هم نباشی. شاید اصلا یادت نمیاد این‌ها در مورد چی‌ان که امروز نوشتی، ولی اشکالی نداره.