• امروز دومین جلسه تئوری رانندگی بود. توی همین دومین جلسه از افسر بدم اومده؛ دیروز به خودم فرصت دادم تا قضاوت نکنم ولی واقعا نمی‌تونم بفهمم که کلاس رانندگی چه ربطی به بی‌شخصیت بودن آدم‌هایی داره که نمی‌خوان حجاب رو رعایت کنن. کلاسمون مصداق بارز زنان علیه زنانه، و نمی‌دونم آدم‌ها چرا یکم زحمت فکر کردن رو به جون نمی‌خرن. هر چی افسر می‌گه، دوتا هم می‌ذارن روش و تاییدش می‌کنن. می‌دونی، بعضی وقت‌ها وسط مثال زدن‌هاش از هر چیزی، پای قانون رو وسط می‌کشه، و آدم‌ها طبق تجربه من، خیلی کم از نص صریح قانون سردرمیارن، بنابراین کسی متوجه نمی‌شه که داره پرت و پلا می‌گه این آقا. دیروز و امروز رشته یکی دو نفر رو پرسید، و من سعی می‌کنم باهاش ارتباط چشمی برقرار نکنم تا از من چیزی نپرسه، وگرنه ممکنه بگم بهتره دهنت رو در مورد چیزی که نمی‌دونی، بسته نگه داری. مطمئنم همه آدم‌ها خوبی‌های خودشون رو دارن، ولی بعضی وقت‌ها واقعا دیدن این خوبی‌ها توی توان من نیست. می‌دونی، با هر مدل آدمی می‌تونم کنار بیام، ولی وقتی یکی دو فاکتور اساسی رو از نظر من نداره، خیلی زود از چشمم میفته. باورم نمی‌شه کلاس جذاب رانندگی تبدیل به همچین جایی شده برام.

• دانشگاه هیچ جوره با اون دو واحد عملی مونده کنار نمیاد؛ با این حساب باید یک ترم دیگه اون دو تا واحد رو بردارم فقط و این ینی نمی‌تونم آزمون وکالت ثبت‌نام کنم و ارشد هم که تموم می‌شه قضیه‌ش. واقعا نمی‌تونم دلیل پشت این‌ها رو درک کنم. به حد کافی زحمت نکشیدم؟ به حد کافی دیر نشده توی زندگیم؟ چقدر دیگه باید صبر کنم، نمی‌دونم.

• ۲۲ مرداد ۹۹، من خیلی شجاع بودم، شجاع‌تر از الناهای تمام زندگیم. یک متن طولانی نوشتم و وقتی توی جاده بودیم براش فرستادم؛ همه چیز رو گفتم، از اول تا آخرش. انتظار همه جور برخورد رو هم داشتم، ولی انتظار این همه مهربونی رو نه. حالا احساس سبکی می‌کنم، می‌تونم در مورد دغدغه‌ها واقعی زندگیم باهاش حرف بزنم و به هیچ چیز دیگه‌ای فکر نکنم. اسم این مورد رو باید بذارم: «تمام آنچه که هرگز به تو نگفته بودم».

• تفریح خاصی ندارم به جز suits. که اون هم با این وضعیت الانم، ناامیدم می‌کنه از این‌که آدم وکالتم. خیلی دلم می‌خواست این دوره تموم بشه بالاخره و خیالم از شغلم راحت شده باشه، suits همه چیز رو خیلی جذاب نشون می‌ده در مورد وکالت، ولی انگار هزاران سال دورم ازش. به تعدادی معجزه کوچیک نیاز دارم تا این قضیه حل بشه ...

• قبل از این قضیه رانندگی، یک آگهی از دیوار برای بابام فرستادم، یک ۲۰۶ ظاهرا تمیز و مدل ۸۶ بود. نوشتم: «بابا انگار می‌خوای این رو بخری برای من :)))»، می‌خواستم از در طنز وارد شم، ولی بابام هم از همین در وارد شد و قضیه کنسل شد. احساس می‌کنم توی ایران تا الان هر چیزی که داشتیم، داشتیم. بعد از این دیگه قرار نیست چیزی بهش اضافه بشه، باید سعی کنیم قبلی‌ها رو حفظ کنیم. انگار بازی رو توی یک جایی save کردن و هر چیزی به دست آوردی، فرق خاصی به حالت نمی‌کنه. ولی بمیری هم از همون جای قبلی شروع نمی‌کنی، باید بری اون ته.

شاید به نظر بیاد این پست سراسر ناامیدیه، ولی من هنوزم امیدوارم؛ به کی یا به چی؟ نمی‌دونم واقعا.