The simple things

دیشب وقتی داشتم همینطوری توی یوتوب می‌چرخیدم، رسیدم به ویدیویی که دختری جلوی موهاش رو چتری کوتاه می‌کرد و استرس داشت؛ تهش می‌گفت کوتاه کنید بره، چون حتی اگه بد به نظر بیاد هم، بالاخره بلند می‌شه. 

آره خلاصه، کوتاه کردم رفت منم. یه جورایی انگار عجیب شده‌م، شبیه خودم نیستم. نمی‌دونم دوستش دارم یا نه، ولی زندگی کوتاه‌تر از اینه که امتحان نکنم. البته بعدش مجبور شدم یه عالمه خرده مو از همه جای اتاقم جمع کنم و موفق هم نبودم زیاد، و احتمالا بار آخریه که امتحان کردم، ولی بازم خط خورد دیگه هوم؟

من از امتحان کردن می‌ترسم فکر کنم، موقعیت‌های جدید و چیزهای ناشناخته مضطربم می‌کنن. منظورم چتری کوتاه کردن نیست، ولی توی مقیاس کوچک‌تر می‌شه همین رو هم در نظر گرفت. امروز بیشتر به درگیری با چتری‌هام و نادیده گرفتنشون، درس خوندن، دیدن غروب و ماه و مریضی گذشت. این تقریبا خلاصه دو ماه آخر زندگی منه (درگیری با موهام همیشگیه). برای این‌که عکس‌ها رو اینجا بذارم، این پست رو می‌نویسم؛ و در واقع برای اینکه بگم اسم اینجا رو عوض کردم چند روز پیش، چون اینطوری بیشتر شبیه من و حرف‌های منه. واقعا النای بیست و پنج ساله توی ذهنم نه عجیب و غریبه و نه پیچیده. ساده‌ست، حرف‌های پیچیده هم برای زدن نداره. پس فعلا همینطوری پیش می‌ریم تا روزی که دوباره شاید اسم اینجا رو یه چیز مجیکال زیبا بذارم.

چند روزی هم هست که اینستاگرامم رو غیر فعال کرده‌م؛ وقتی همه‌ش توی خونه‌م و کاری به جز درس خوندن ندارم، کنترل کردنش سخت‌تره. الان متوجه شدم که چقدر با نداشتن اینستاگرام فضای خالی ایجاد شده توی زندگیم. اینستاگرام برای من جوری بود که ته نداشت. هر چقدر می‌موندی و می‌دیدی، تموم نمی‌شد؛ همیشه چیزی برای ادامه دادن وجود داشت. مثل تلگرام یا وبلاگ و یوتوب نیست، یا حداقل من عادت به غرق شدن درشون ندارم. نداشتنش یه حس رهایی هم داره انگار؛ تازه من کنترل شده استفاده می‌کنم معمولا، ولی همینم چقدر تاثیر زیادی داشته.

+ امیدوارم شما هم به رنگ صورتی غروب، روی قله کوه دقت کرده باشید.

یانوشکا ..
۲۸ دی ۲۰:۱۷

❤️

پاسخ :
💙
___ سلوچ
۲۸ دی ۱۱:۳۰

بهم پیام که دادی حس کردم شاید یکی دیگه شدی. ولی با خوندن این پست دیدم نه. واقعا خوبه آدم به قول اسم جدید سیمپل تینگزهایی این مدلی داشته باشه. زندگی همش همینه اصلا...

موهای چتری هم همیشه خفنن از نظر من :))

پاسخ :
من در مورد خیلی چیزها نظرم عوض شده علی، خودمم عوض شده‌م قطعا؛ ولی معنیش این نیست که تبدیل به یه آدم فلسفه‌باف دست زیر چانه شده‌م :دی بعضی چیزها هیچ وقت عوض نمی‌شن فکر کنم، اصلا دوست ندارم خودم یه جوری عوض شم که هیچ توجهی به این چیزها نداشته باشم.
مال من یکم شبیه فرچه نقاشی شده :)))
Winged Deer
۲۸ دی ۰۶:۲۷

الان ۶:۲۱ صبحه و آسمون تاریک و قرمزه و صدای بارون میاد. همینطور که پتو رو تا چونه‌م بالا کشیده بودم پست جدید وبلاگت رو خوندم و خیلی چسبید. این کامنت رو که بذارم می‌رم سراغ درس و می‌دونی، از نظر من چیزهای ساده، جادویی‌ترین‌اند. درست مثل عکس‌هایی که گذاشتی. درست مثل همین لحظه که توشم.

پاسخ :
به نظرم صبح زود خیلی می‌تونه جادویی باشه، مخصوصا توی همچین هوایی. اون سکوت سنگین اول صبح خیلی جالبه، انگار فقط خودت روی زمینی. حیف که من نمی‌تونم اینقدر زود بیدار شم.
مرسی که به عکس‌هام اشاره کردی 💙
نو را
۲۸ دی ۰۲:۲۵

مریضی چرا؟ :( 

فکر می‌کنم چتری بهت میاد تو تصوراتم. اسم اینجا هم :) 

پاسخ :
فکر کنم اومیکرون گرفته‌م نورا.
یکم شبیه اینه که یه فرچه گذاشته‌م روی پیشونی‌م :)) ولی مرسی :)
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۲۸ دی ۰۱:۰۷

النا چقدر دلم تنگ شده بود برای پست‌هات. الان فهمیدم.

پاسخ :
مائده مرسی که برام نظر گذاشتی، چون نمی‌دونستم وبلاگ داری :) و قلب.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
این‌جا
People change, things go wrong. shit happens, but life goes on
قالب: عرفان