به این نتیجه رسیدم که خیلی دارم در مورد زندگی و نوشتن و خودم و رفتارام، دراما کوئین بازی درمیارم؛ بعضی وقتا باید کمتر سخت بگیرم و به این فکر کنم که خب، الان چه میشه کرد عزیزم. الان که فرضا مشکل شماره یک روی میزه، شما دوتا راهحل ساده و قابل انجام پیشنهاد بده و یکیش رو هم همین امروز عملی کن. این بخش از هویتم داره خشک میشه و حالا خاک کجا رو بریزم روی سرم که نشد، یکم سرت رو از زیر برف سوشال میدیا بیار بیرون و قبول کن که مشکل جدیه و دوست داری وبلاگ هم بنویسی مثلا توی زندگیت، خب پنلت رو باز کن و دو خط بنویس. بگو امروز این یه قدم کوچیک رو برای این بخش برداشتم؛ شاید بعدا در جریان زندگی بازم یادت بره، میره هم قطعا، ولی بازی وای بازم که همین شد رو رها کن، به جاش هر بار سعی کن سریعتر برگردی به چیزی که میخوای. مثلا به جای دراما کوئین بازی در مورد شوق نداشتهت، این رو هم در نظر بگیر که پیارسال واقعا سال سختی بوده برات، اتفاقا عوض شدی، شاید محافظهکار هم شدی این وسط، نوشتن فکرات دیگه مثل قبل حس خالی شدن ذهنت رو نداره برات. اتفاقا بیرون زدن از محدوده امنت محسوب میشه. چون شاید فکر کردن به هویت جدید و روبهرو شدن باهاش سخته برات؛ شاید واقعیتی که الان توش داری زندگی میکنی خستهکنندهست، شاید باید یهو به خودت نگی بپر توی آب، از چی میترسی؟ خیلی چیزها ترس دارن و مشکلی نداره اول نوک انگشتهات رو بزنی به آب تا یه روز ببینی زیر آبی و مشکلی هم نداری. اون روز توی یه ویدیویی میگفت تو به کتابهای خودیاری نیاز نداری در واقع، تنها چیزی که میخوای عملگرا بودن و نظم داشتنه. حالا در مورد این بخش از زندگی صرف عملگرا بودن و بیرون اومدن از حباب خودت کمک میکنه. پس الان نمیدونم این متن رو چطور تموم کنم، ولی به هر حال، آره.
بابا این روزها همه فقط عملگرا بودن میخوان، دیگه همه میدونن چی به چیه. فقط باید برن انجامش بدن. سرم درد میگیره، اشباع میشه از حرفهای «تو میتونی وار»
اینکه آره، حرف من در نقد «چطور فلان کار را انجام دهیم» هم بود در واقع. خوبه آدم اطلاعات اولیه داشته باشه، ولی دیگه برو راه بیفت خودت وسط راه متوجه میشی.
این جملهت فکرمو مشغول کرد: تنها چیزی که میخوای عملگرا بودن و نظم داشتنه.
احساس میکنم شاید منم دارم دنبال راه حلهای پیچیده واسه چالشهام میگردم در حالی که عملگرا نیستم و نظمه هم میاد و میره. باید اینو یه جا بنویسم بذارم جلو چشمم.
آره بعضی وقتا میبینی مستقیما بهونه نمیاری ولی هی داری دنبال راه اساسی و بزرگ واسه حل مشکل میکردی، در حالی که اگه یکم بری عقبتر میتونی ببینی راهحلهای ساده و کوچیک همیشه اونجا منتظرت بودن :)
این پستت برای من الهامبخش بود.
:**
راه رفتنای تو هم برا من الهامبخشه؛ گفتم حالا که بحث اینه، اینم بگم :)
- نوشتن فکرات دیگه مثل قبل حس خالی شدن ذهنت رو نداره برات. اتفاقا بیرون زدن از محدوده امنت محسوب میشه.
این یه تیکه. ممنون که جمله گمشدم تو این چند ماه رو نوشتی.