Max Richter
دریافت
شاید ده بار نوشتم و پاک کردم یا پیشنویس شدن؛ چون هیچ کلمهای واسه بیان کردن سه و نیم تا شش صبح دیروز کافی نیست. کلمهها تسلیم شدن دردت به جان. on the nature of daylight تو گوشمه به یاد تابستون خاکستری نود و پنج و شبهایی که با آرام حرف میزدم با این آهنگ گریه میکردم؛ راستش رو بخوای Max Richter بهونه بود اون روزا، میتونستم با جونی جونُمِ لیلا فروهرم گریه کنم شاید. آدما حافظههای مختلفی دارن و من این روزا خیلی بین حسای مختلفی که تو این بیست و دو سال تجربه کردم، گشتم تا ببینم کدومشون مزهی حس الآنم رو میدن؟ کدومشون شبیه تنفرم از جبر جغرافیاییه؟ یا شبیه زندگی کردن رویای یازده ماه پیشم. گفتی "آدامین اوریین سیندیریسان" و من هیچ حسی رو پیدا نکردم که شبیه این باشه. انگار یکی تو اوج ناراحتی هلم داد پایین و من نتونستم بفهمم. با اون راپیدی که نقاشی میکشم گوشه سمت چپ لپتاپم اون اسمی که بهم دادی رو نوشتم. همونی که گفتی من تا ابد با همون اسم میمونم تو ذهنت. حتی دلم نمیاد اینجا بنویسمش، اینم شبیه هیچ حسی نیست راستشو بخوای. ندیدنت هم شبیه هیچ ندیدنی نیست؛ انگار یه عمر فاصلهست از من به همه چی. قفس کلماتم پر از پرستوهای سفیدن؛ راهی به آزادی نیست و به قول فرهاد منم صبر میکنم دیگه، نکنم چه کنم.